شاعر : علیرضا خاکساری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل
ای زُهْـرَةُ الـزَّهـرای عـالم!کَلِّمِینِی بـنـت رسـول الله خـاتـم!کَـلِّـمِـیـنِـی یک بار دیگر باز کن چشمان خود را من حـیدرم-مظلـوم عـالم -کَلِّمِینِی
«هذافِـراقٌ بِینیُ و بِینکْ» نخـوانی دق میکـنم از فـرط مـاتـم،کَـلِّمِینِی چشمان پُراشک تواشکم را در آورد هـمـراه این بـاران نـم نـم کَـلِّـمِـینِی
خانهخـرابـم میکـنی با رفـتن خود من هـستم و دنیـایی ازغـم کَـلِّمِینِی
غیر از شفـایت حاجتی دیگرندارم ای مـظـهـر فـیـض دمـادم!کَـلِّمِینِی غیرازتوزهرا جان کسی فکرعلی نیست درد مـرا هـمـواره مـرهم!کَـلِّـمِینِی ای چاره سازم!خواهشت بیچارهام کرد تـابـوت هم که شد فـراهم،کَـلِّـمِینِی
منچه دهم آخرجوابدخترترا؟ محضرضای زینبت هم…کَلِّمِینِی خورشید رویت کوثرمن در کسوف است ازاین کـبـودی مـجـسـم کَـلِّـمِـیـنِـی
ای سـرو من دارد غـم قـد کـمانـت قـد مرا هـم میکـنـد خـم، کَـلِّـمِـینِی
امروز در مسجـد جـوابـم را ندادند جـزتو کـسی را که نـدارم کَـلِّمِینِی
حـرفـیبزن شـایـد دلـم آرامگـیـرد ای زُهْـرَهُ الزَّهرای عـالم!کَـلِّـمِینِی